قصه درمانی برای کودکان جهت اهداف مرتبط با یادگیری و اصلاح رفتاری کودک یک پدیده باستانی محسوب میشود که متأسفانه در سالهای اخیر مورد بیتوجهی زیادی قرار گرفته است. بچهها همیشه به داستان ها علاقه دارند، چه در حال گوش دادن باشند و چه خودشان در حال تعریف کردن باشند. تکنیک قصه تراپی به عنوان یک مداخله بالینی مهم از اواسط دو دهه قرن بیستم تأیید شده است. در ادامه با ما همراه باشید تا بیشتر با این مداخلهگر درمانی آشنا شوید.
قصه درمانی برای کودکان چیست؟
قصه درمانی برای کودکان با نام داستان تراپی شناخته میشود و جزئی از روایت درمانی محسوب میگردد. هدف قصه درمانی برای اصلاح رفتار و آموزش کودکان است. البته باید گفت برخی از داستان ها برای بزرگسالان نیز آموزنده بوده و تأثیرگذار خواهد بود. داستان تراپی شامل یک سری از تکنیکها؛ از جمله داستان سرایی کودک، داستان گویی متقابل و داستان سرایی درمانگر میشود.
اول: داستان سرایی کودک
استعارهها، داستان ها و افسانه ها ابزار مداخله درمانی هستند زیرا به کودکان اجازه میدهند افکار و احساسات خود را بیان کنند و در نتیجه درک عمیقتری از خود به دست آورند. داستان گویی کودکان یکی از تکنیک های قصه درمانی برای کودکان محسوب میشود. از طریق داستان گویی، کودکان صدای شخصی خود را توسعه میدهند و طرز تفکر و احساس منحصر به فرد خود را بیان میکنند؛ مانند سایر اشکال فانتزی، داستان های کودکان، تجربیات، احساسات و خواستههای آنها را منعکس میکند.
دوم: داستان گویی متقابل
داستان گویی متقابل یکی دیگر از انواع تکنیک قصه درمانی برای کودکان محسوب میشود. به این گونه که کودک و والدین یا مشاور به طور همزمان به قصه گویی می ردازند. فرد مقابل کودک، با توجه به قصه ای که کودک تعریف میکند، با قصه پردازی صحیح به درمان و راه حل برای مشکل کودک میپردازد.
سوم: داستان سرایی درمانگر
این تکنیک از قصه درمانی برای کودکان اصلیترین تکنیک بوده و با توجه به رفتار و گفتار کودک میتوان به درمان از طریق قصه پرداخت. البته با داستان تراپی میتوان به آموزش و یادگیری کودک نیز پرداخت. بعضی اوقات بهتر است قصه درمانی در زمانهای خاصی مثل شبها زمان خواب و یا عصرها انجام شود و به یک عادت برای کودک تبدیل شود.
کاربردهای قصه درمانی برای کودکان
قصه درمانی برای کودکان دارای کاربردهای درمانی، تکمیل رفتاری و آموزشی است. والدین و مشاوران با قصه درمانی میتوانند زمان کودکان را به صورت بهینه پر کنند و همچنین نتیجه مؤثری از آن نیز دریافت میکنند.
5 نمونه قصه کوتاه مؤثر جهت قصه درمانی برای کودکان
قصه هایی که جهت قصه درمانی برای کودکان استفاده میشوند باید با وسواس انتخاب شوند تا نتیجه عکس ندهند. در این قسمت به 5 نمونه قصه کوتاه اشاره میشود.
1. قصه کوتاه سنجاب بازیگوش و توپ هفت رنگش (قصه آموزشی بازی گروهی)
یکی بود یکی نبود، خانواده سنجاب بازیگوش وسط جنگل روی درخت بلوط، داخل خانه کوچک خود زندگی میکردند. بابا سنجاب یک روز برای سنجاب کوچولوی قصه ما، یک توپ هفت رنگ زیبا هدیه آورد. سنجاب بازیگوش با خوشحالی توپ هفت رنگش رو برداشت و رفت توی جنگل به بازی کردن. بچه خرگوش با خوشحالی به سنجاب بازیگوش نزدیک شد و گفت: میای با هم بازی کنیم؟ سنجاب کوچولو توپ هفت رنگش را محکم بغل کرد و گفت: نخیر، توپم رو تازه خریدم، خراب میشه.
خرگوش کوچولو ناراحت شد و کنار درختی ایستاد. در همین موقع هاپو کوچولو به خرگوش کوچولو رسید و پرسید: چرا با سنجاب بازی نمیکنی؟ خرگوش با ناراحتی گفت: میگه توپش خراب میشه، با من بازی نمیکنه.
خلاصه اینکه سنجاب بازیگوش راضی نشد با خرگوش، هاپو، گربه و قورباغه توپ بازی کند. این شد که بقیه بچهها هم مشغول بازی کردن با هم شدند و سنجاب به تنهایی بازی میکرد. سنجاب از بازی تنهایی خسته شد و به بازی کردن بقیه بچهها نگاه کرد. بدون هیچ اسباب بازی داشتند با یکدیگر قایم موشک بازی میکردند و صدای خندههایشان همه جا را پر کرده بود.
سنجاب کوچولو با خودش فکر کرد، کاش من هم میتوانستم با آنها بازی کنم. جلو رفت و گفت: بچهها منم میخواهم با شما بازی کنم.
هاپو گفت: خوب باشه، من چشم میذارم همگی قایم شوید.
اما گربه و خرگوش گفتند: نخیر ما با سنجاب بازی نمیکنیم، اون با ما توپ بازی نکرد.
سنجاب بازیگوش توپش را وسط انداخت و گفت: بیایید همه با هم توپ بازی کنیم. همه با هم هورایی کشیدند و شروع به بازی کردند. به همه خوش گذشت. سنجاب بازیگوش بعد از بازی، توپش را برداشت و به خانه بازگشت. مامان سنجاب و بابا سنجاب پرسیدند: خوش گذشت؟
سنجاب بازیگوش گفت: بله خیلی، مخصوصا وقتی با بچههای دیگه توپ بازی کردم.
2. سنجاب بازیگوش و مادربزرگش (ارتباط برقرار کردن با افراد سن بالای خانواده)
یکی بود یکی نبود یکی از روزهای تابستانی مامان و بابای سنجاب کوچولو برای کاری بیرون رفتند. سنجاب کوچولو و مادربزرگ در خانه ماندند. مادر بزرگ به او گفت: اصلا غصه نخور سنجاب کوچولوی خودم، بیا با هم بازی کنیم. سنجاب کوچولو گفت: مادربزرگ مگه شما بازی بلد هستید؟ مادربزرگ مهربان لبخندی زد و گفت: بله که بلد هستم، من هم زمانی مثل تو بچه بودم و بازی میکردم. سنجاب کوچولو با هیجان گفت: خوب بیایید با هم قایم موشک بازی کنیم. مادر بزرگ قبول کرد.
مادر بزرگ چشمانش را بست و شروع به شمردن کرد تا سنجاب کوچولو قایم شود. مادربزرگ مهربان تا 20 شمرد تا سنجاب کوچولو وقت قایم شدن داشته باشد. مادربزرگ بلند شد و همه جا رو گشت، اما از سنجاب کوچولو خبری نبود. داخل اتاق، داخل سالن مهمان، داخل آشپزخانه، خلاصه از سنجاب کوچولو خبری نبود. به نظر شما سنجاب کوچولو کجا قایم شده بود؟
مادر بزرگ خسته شد و روی مبل نشست، صدایی از پشت مبل شنید، برگشت و یهو سنجاب کوچولو بیرون پرید و گفت: نتوونستی منو پیدا کنی، یوهوووو.
مادربزرگ گفت: بله نتوونستم، فکر کنم تو برنده شدی.
سنجاب کوچولو گفت: حالا میخوام پازل بازی کنم. مادربزرگ گفت: باشه، برو پازلت رو بیار تا بچینیم. سنجاب کوچولو پازلش را آورد و شروع به چیدن کرد و چون زیاد پازل چیده بود دیگه ماهر شده بود و فورا پازل را چید. مادربزرگ بهش آفرین گفت و جایزه بهش شیر و بیسکویت داد.
سنجاب کوچولو گفت من دوباره میخوام بازی کنم، میای با هم توپ بازی کنیم؟ مادربزرگ در حالیکه چایی میخورد گفت: عزیزم ولی من خیلی خسته شدم.
در همین موقع مامان و بابای سنجاب کوچولو رسیدند. سنجاب کوچولو به آنها سلام داد و گفت: به من و مادربزرگ خیلی خوش گذشته، الان مادربزرگ خسته شد و میخواهیم با همدیگر استراحت کنیم. سنجاب کوچولو به بغل مادربزرگ پرید و مادر بزرگ به گونه او بوسه زد و چشمان خود را بست تا استراحت کند.
3. سنجاب کوچولو و اتاق به هم ریخته
روزی از روزها سنجاب کوچولو با همه اسباب بازی های خود بازی کرده بود، همه اسباب بازی ها را از کمد بیرون ریخته بود و همه جا پخش شده بودند. سنجاب کوچولو از بازی کردن تنهایی خسته شد. به مامانش گفت: مامان جون من خسته شدم از تنهایی بازی کردن، میشه به مامان بزرگ و خاله سنجاب بگی بیایند اینجا تا با هم بازی کنیم. مامان سنجاب نگاهی به اطراف انداخت، همه جا پر شده بوده از اسباب بازی و تکه های پازل. مامان سنجاب گفت: با این خانه به هم ریخته که نمیشود کسی بیاید خونمون، اسباب بازی هات رو جمع کن و بگذار سر جاشون تا به مامان بزرگ و خاله بگم بیان خونمون.
سنجاب کوچولو گفت: من حوصله ندارم، خودت جمع کن. مامان سنجاب گفت: اما من کار دارم هنوز غذا درست نکردم، خلاصه اگر میخوای تنها نباشی، بهتره اسباب بازی هایت را جمع کنی.
مامان سنجاب مشغول کارهای خودش شد. سنجاب کوچولو دید فایده ندارد و بهتر هست خودش اسباب بازی هایش را جمع کند. تمام اسباب بازی ها را جمع کرد و داخل کمد چید. بعد با لبخند به مامان سنجاب گفت: حالا دیگه وقتشِ که به مامان بزرگ و خاله بگی بیان خونمون.
مامان سنجاب به اطراف نگاهی کرد و با لبخند به سنجاب بازیگوش گفت: آفرین، الان به خاله و مامان بزرگ میگم بیان خونمون.
سنجاب کوچولو خوشحال شد و در انتظار خاله و مادربزرگ از پنجره بیرون را نگاه میکرد.
4. سنجاب کوچولو و لباس گمشده
سنجاب کوچولو، بابا و مامان وارد منزل شدند. با همدیگر به پارک رفته بودند. به سنجاب کوچولو خیلی خوش گذشته بود. لباسهای بیرونش رو درآورد و هر کدام را به گوشهای انداخت. کلاهش را هم درآورد و بدون توجه پرتش کرد، کلاه قِل خورد و به زیر تخت رفت؛ اما سنجاب کوچولو متوجه نشد که کلاه کجا افتاده است.
سنجاب کوچولوی قصه ما شب خوابید و وقتی صبح بیدار شد. صبحانه مفصلی خورد و خواست برای دوچرخهسواری با دوستانش بیرون برود. به مامان سنجاب گفت: مامان اجازه میدهی بروم دوچرخهسواری؟ مامان سنجاب گفت: بله عزیزم ولی خودت رو خوب بپوشان، شال و کلاه هم بگذار که سرما نخوری. سنجاب کوچولو با خوشحالی چشمی و گفت و وارد اتاقش شد تا لباسهای بیرونش را بپوشد و به دوچرخهسواری برود. شلوار گرم پوشید، کاپشنش را به تن کرد، حالا نوبت شال و کلاه بود؛ اما هر چی گشت، کلاهش را پیدا نکرد. رفت و به مامان سنجاب گفت: مامان کلاهم نیست، هر چی میگردم، پیداش نمیکنم. میشه بدون کلاه برم بیرون؟
مامان سنجاب گفت: نه نه سرما میخوری، بدون کلاه نمیشه. برو بگرد تا پیداش کنی. سنجاب کوچولو گفت: شما هم میشه کمکم کنید؟ مامان سنجاب به طرف اتاق سنجاب کوچولو رفت و داخل کشوی لباسها رو گشت، اما از کلاه خبری نبود. گفت: مگه همیشه کلاهت اینجا نبود؟ دیروز اومدی کلاهت رو کجا گذاشتی؟ سنجاب کوچولو خجالتزده گفت: دیروز خیلی خسته بودم، لباسهایم رو انداختم زمین. مامان سنجاب گفت: اگر لباسهات رو سر جاشون بگذاری، به راحتی پیداشون میکنی و به موقع میتونی به کارات برسی.
مامان سنجاب اطراف را گشت تا بالاخره کلاه را پیدا کرد؛ اما دیگر وقت ناهار بود و برای دوچرخهسواری دیر شده بود، دوستان سنجاب کوچولو هر کدام به خانههایشان رفته بودند. مامان سنجاب کلاه را داخل کشوی لباسهای سنجاب گذاشت. سنجاب کوچولو گریه افتاد که کاش زودتر کلاهش را پیدا کرده بود تا میتوانست با دوستانش به دوچرخهسواری برود. مامان سنجاب اشک سنجاب کوچولو را پاک کرد و گفت: همیشه لباسها و همه وسایلت را سر جایشان بگذار تا وقتی لازمشان داری، نخوای بگردی و به موقع به کارهایت برسی. حالا هم پاشو لباسهایت را داخل کمد بگذار، بعداز ظهر با دوستانت به دوچرخهبازی برو. سنجاب کوچولو چشمی گفت و لباسهای بیرونش را داخل کمد گذاشت. بعد از ظهر که دوستانش به دنبالش آمدند، فورا لباسهایش را به تن کرد و با خوشحالی بیرون رفت.
5. قورباغه کوچولوی خجالتی
در همسایگی سنجاب کوچولو، یک قورباغه کوچولوی خجالتی با پدر و مادرش زندگی میکرد. یک روز که سنجاب، خرگوش، هاپو و گربه در حال بازی کردن بودند، قورباغه کوچولوی خجالتی قصه ما با حسرت به آنها نگاه میکرد و خجالت میکشید تا با آنها بازی کند. قورباغه کوچولو با ناراحتی به خانه بازگشت و با صدای بلند گریه افتاد. مامان قورباغه گفت: چرا گریه میکنی قور قوری من. قورباغه کوچولو گفت: سنجاب، خرگوش، هاپو و گربه با همدیگر توپ بازی میکنند؛ من هم دوست دارم با آنها بازی کنم، اما خجالت میکشم؛ میشه شما بیایید و به آنها بگویید با من هم بازی کنند. مامان قورباغه گفت: عزیزم باید یاد بگیری که خودت با دیگران ارتباط برقرار کنی. میدونی کلید ارتباط برقرار کردن با دیگران و دوستی با آنها چی هست؟ قورباغه کوچولو گفت: نه نمیدونم.
مامان قورباغه گفت: سلام، سلام کردن باعث میشه دیگران به تو پیشنهاد دوستی بدن، حالا که سنجاب، هاپو، گربه و خرگوش همسایههای ما هستند و شما میتوانی با آنها دوست شوی، برو بهشون سلام بده.
قورباغه کوچولو دوباره وارد جنگل شد؛ اما باز خجالت کشید جلو برود و سلام کند. به خودش گفت: خجالت که نداره، میروی جلو و فقط سلام میکنی. قورباغه کوچولو جلو رفت و گفت: سلام بچهها. سنجاب، هاپو، گربه و خرگوش جواب سلام او را دادند. سنجاب کوچولو فورا گفت: قورباغه میخوای با ما توپ بازی کنی؟ قورباغه با خوشحالی گفت: بله.
دیگه قورباغه یاد گرفت تا خجالت را کنار بگذارد و با دوستانش بازی کند.
سخن پایانی
قصه درمانی برای کودکان یکی از راههای آموزش و تصحیح رفتاری کودکان است که والدین میتوانند از آن استفاده کنند. در فروشگاه آریاکید میتوانید کتاب داستان بسیاری را در این راستا به صورت اینترنتی سفارش دهید.